صفورا اره و غلام بهونهگیر
اثر
اعظم مهدوی
تعداد صفحه: ۱۱۶
ژانر: نوجوان، عاشقانه، داستان
جنسیت صدای مناسب: زن
سن صدای مناسب: جوان
دربارهی کتاب: قصهی عاشقانهی صفورا اره و غلام بهونهگیر یکی از قصههای مجموعه «عشقهای فراموششده» است. ماجرای عاشقیت صفورای عبوس و بداخلاق به غلام لوده و زنباره. آن هم درست روزی که خوشخوشان غلام است، روزی که پاشنهی کفشهایش را خوابانده، موهای فرفری شبقرنگش را روغن زده و به خواستگاری میرود …
یکبار احمد شاملو در کتاب «کوچه» این قصهی عاشقانه را به شیوایی نقل کرد و به آن سر و سامان داد و حالا اعظم مهدوی با برداشت آزاد از این قصه، به شخصیتهای دلنشین این قصه جان داد و داستانی با روایتی طنزآلود و لحنی کوچهبازاری بازآفرید.
گزیدهای از متن کتاب: صفورا دیلاق و بیقواره بود با شانههایی پت و پهن و دستانی بزرگ مثل دو طاقار که از دو طرف تنش آویزان بودند. صورتش گُرگرفته، دهانش گشاد و بینیاش استخوانی کشیده بود. یک خال بزرگ گوشتی گوشهی چپ لب پایینش داشت … زبانش مثل نیش عقرب بود، بلکه هم بدتر، مثل اَره تیز و تند و برنده!
برای همین در و همسایه و فامیل و آشنا «صفورا اَره» صدایش میزدند. اولبار آقاددهی خدا بیامرزش این اسم را رویش گذاشت. میگفت: «معلوم نیست به کی رفته!» … صفورا تقی به توقی میخورد اَره میشد. با دستهای بزرگش همهچیز را به هم میکوبید، با زبان تند و تیزش جان همه را به لب میرساند و همه را به جان هم میانداخت …
با همهی اینها صفورا آنی داشت که هیچکس نداشت. مال خودش بود. آنی که در گیر و دار بزنبزنها و جیغ کشیدنها او را خواستنی میکرد. صورتش بیشتر گُر میگرفت، تهِ چشمهایش نوری سوسو میزد و نگاهش را تبدار و بیقرار میکرد. آخر صفورا عاشق بود.
کسانی که تا کنون به این کتاب پیشنهاد خوانش دادهاند:
مه زاد تهرانی
،
طناز تهرانی
،
مینا حمدانی
،
مهدیه موسیوند
پیشنهادهایی که صاحب امتیاز کتاب ارائه کرده است:
—