نهانه
انتشارات:
گندمان
تعداد صفحه: ۲۹۷
ژانر: عاشقانه، داستان، عرفانی
جنسیت صدای مناسب: مرد
سن صدای مناسب: جوان، میانسال
دربارهی کتاب: نهانه داستانی عارفانه عاشقانه است که در آن تلاش گردیده در فرمی جدید از ترکیب نثر شاعرانه و فاخر با قطعاتی ادبی در حال و هوای شهر نو ، به قالبی مناسب برای بیان مفاهیمی والا در حوزه عشق و عرفان دست یابیم . در این اثر تلاش گردیده با زبانی لطیف و پر احساس مضامینی بلند و عارفانه از عشق بشری و پیوند نهایی آن با عشق الهی در قالب یک داستان به تصویر کشیده شود .
قصه این داستان در بخش ابتدایی با نثری ساده و روان در قالب ماجرای دستیابی اتفاقی یک نویسنده به دفتر چه خاطراتی عجیب آغاز میشود که این دفتر حاوی خاطرات عاشقانه و تجربیات عارفانه چهل روز پر ماجرا و اعجاب انگیز فردی ناشناس است.
و در بخش دوم در ادامه داستان اتفاقات این چهل روز رویایی از زبان نگارنده ناشناس خاطرات روایت میگردد
که در این بخش همزمان با حفظ یک خط داستانی مشخص خواننده در قالب خاطرات روزانه شخصیت اصلی داستان با روایتهایی مواجه میگردد که هر کدام به نوعی داستانی مستقل و کامل دارند و در بر گیرنده مفهومی عارفانه و عاشقانه برای خواننده هستند
لذا با توجه به دو نثر متفاوت و دو راوی مجزا در مسیر داستان به نظر میرسد اگر این دو بخش توسط دو صدای مجزا و مناسب با شخصیت روایت کننده اجرا گردد غنا و جذابیت شنیداری داستان بیشتر خواهد شد
گزیدهای از متن کتاب: گزیده ای از بخش اول کتاب از زبان نو یسنده ای که دفترچه خاطرات را یافته ( نثر ساده )
دوست کتابفروشم با عجله به پستوی مغازه رفت و با جعبه ای پر از کتاب بر گشت و آنرا جلوی من روی پیشخان گذاشت
"امروز صبح زن جوانی آوردشان خیلی التماس کرد که کتابها را یکجا بخرم . میگفت مال برادرش است که تازه به رحمت خدا رفته .به نظرم آمد طفلک راست میگوید رخت عزا به تنش بود و درکل حال و روز خوبی نداشت "
گزیده ای از بخش دوم کتاب از زبان نویسنده ناشناس خاطرات ( ترکیب نثر شاعرانه با قطعات ادبی در حال و هوای شعر نو )
نمی دانم چگونه از آن لحظه تلخ بنویسم.
پایان غروب بود و من مست رویای دوشین همه روز را بی مقصد و حیران پرسه گرد خیابانها بودم که ناگهان خود را در مکان آخرین وداعم با نهانه یافتم ؛ درست کنار همان نیمکت سرد و سنگی درست زیر همان درخت بید
یکباره بی اختیار زانوانم لرزید و دلم در هم فشرده شد و آن مستی شیرین در چشم فرو بستنی به تلخی فراق بدل شد تلخی جانگداز بی توبودن ، نهانه.
و آنجا ، همان لحظه ، بر روی همان نیمکت ، درست در وقت جان دادن آفتاب ، زمزمه قلب لرزانم به واژه های این عشق نامه بدل گشت .
نهانه
نهانه عزیزتر از جانم
تو چنین خواستی و من میروم.
و تا عاشقترین نباشم،
سوی تو باز نخواهم گشت.
از تو دور میشوم .
و هر شب ،سرتاسر هستی را،
سر گشته می زییم
بی جرعه ای از عنایت تو
تا تشنه تر
تا تشنه ترین ، باز گردم
از بینهایت تنهایی
و همه رنجهای عالم را
در کوله بار دلم
می نشانم .
شاید که روزی ،
تاوان بر لب آوردن
نام توباشد .
نهانه ، از تو دور میشوم
و تنهای ام را
چون گیاهی نورسته
می پرورم
به امید آنکه زیباترین غنچه های محبت را
روزی ، به تو تقدیم کنم .
نهانه ، نهانه باور کن
بی تو از دروازه های بهشت نخواهم گذشت
آخر ، نغمه ستایندگان ملکوت ، و سجده فرشتگان
بی تو مرا به چه کار آید ؟ ...