هتل آبی
اثر
استیون کرین
مترجم:
علی جعفری
تعداد صفحه: ۷۱
ژانر: داستان کوتاه
جنسیت صدای مناسب: هرکدام
سن صدای مناسب: جوان، میانسال
دربارهی کتاب: داستان «هتل آبی» از حیث ایجاد فضای هول و هراس بسیار در خور تأمل است. عنصر ترس در سراسر داستان حکمفرماست و نیروی سایقی که به کنشهای دو مهمان بیگانه در هتل آبی دامن میزند حاصل این ترس است. اما بیننده تیزبین به درایت درمییابد که مایه ترس این دو مهمان بیگانه سراپا متمایز است. مایه ترس «سوئدی» غریزی و دور از ذهن است. نه خودش درمییابد مایه ترسش چیست و نه آدمهایی که با او در خصومت میافتند از کاروبارش سر درمیآورند. جامعه بیرحم و پرآفتی که سوئدی (به خیال خود) در آن گرفتار شده است به این هول و هراس دامن میزند و موجب میشود که او رویاروی این جامعه برخیزد و از همدلی مخلوقات بینصیب گردد. اما ترس «شرقی» ظریف و چندلایه است. این ترس حاصل تیزبینی او در رویارویی با آدمها و طبیعت است.
ترس او مثل هراس سوئدی نیست که او را از حشر و نشر با آدمیان محروم سازد بلکه در عوض مایه فراتابی ذهن او میگردد تا با دیگران حس یگانگی و تشبه پیدا کند و در عین هراس از اجتماع آدمیان با آنان همدل و همزبان شود. برخلاف سایر شخصیتهای داستان او به درایت میداند که آدمی چه در عرصه طبیعت و چه در عرصه اجتماع بیکس و تنهاست. آگاهی ذهن او از گزند سرمای طبیعت موجب میشود که حس همدلی او برای حریف بهخاکافتاده نیز فرونشیند و به محاق رود.
گزیدهای از متن کتاب: سوئدي كه به چمدانش چنگ زده بود، تنش را در برابر طوفان به يك سو يله داد گويي سكان كشتي را به سويي ميگرداند. سايه به سايه صف درختکان عريانِ مرگآگين كه خم جاده را نشان ميدادند پيش رفت. صورتش که از ضرب مشتهای جانی گلگون بود در دل باد و برفِ بیامان حسی دلچسب داشت تا دلآزار. سرانجام شبح چند شیء چهارگوش ظاهر شد که معلوم بود خانههای بخش اصلی شهر است. كويي دید. قدم نهاد و یله بر باد پیش رفت و در کنجی در چنگال توفان بیامان گرفتار شد.
پنداری در دهی خالی از دیّار گرفتار شده بود. ما جهان را جِرم انبوهی مجسم میکنیم كه در يد قدرت انسانی است كه از شادي سر از پا نميشناسد. اما اين شهر با صداي بیامان گُرمپ توفان قرابتی با اين رُبع مسكون نداشت. نظاره باشندگان مایه اعجاب بود و تماشاي شتههايي که به حباب یک چراغ هالهگرد، شرر زده، فسرده، كژطبع، سردرهوا چنگ زده بودند هوش از سر ميربود و مايه اعجاز ميشد. توفان به زبان حال ميگفت خيال خام آدمی سايق این زندگی است و جان بُردن از دست اجل خيال خام ابلهان. باری، سوئدي به ميخانهاي رسید.
جلوی میخانه نورِ سرکشِ سرخی زبانه میکشید و دانههای گریزان برف که از هاله رخشان نور میگذشتند رنگ خون میگرفتند. سوئدی درِ میخانه را هل داد و گشود و وارد شد. ماسهزار فراخی ظاهر شد که در کران آن چهار مرد حلقه بر میزی نشسته بودند و باده میخوردند. آنسوترک کران تا کران پیشخوانی برق برق میزد و مردِ پشت پیشخوان سر بر آرنج نهاده بود و به سخنان حلقه مردانِ دور میز گوش میسپرد. سوئدی چمدانش را فرو افکند و با روی باز و خندان به کافهدار گفت «قربان دستت کمی ویسکی بیار» بادهفروش یک بطر ویسکی، یک جام و یک لیوان آبِ پُریخ گذاشت روی پیشخوان. سوئدی یک جامِ پر و پیمان ویسکی برای خودش پر کرد و سهجرعه سرکشید. بادهفروش بیآنکه پروایی داشته باشد گفت «چه شب نحسی».