دانشجويان كهكشان نيو
اثر
آتوسا حسيني
انتشارات:
انتشارات آرنا
تعداد صفحه: ٣٤٨
ژانر: تخیلی
جنسیت صدای مناسب: None
سن صدای مناسب:
دربارهی کتاب: كتابم دانشجويان كهكشان نيو يك مجموعه سه جلدي علمي تخيلي براي رده سني نوجوانان- جوانان است كه تا كنون دو جلد آن جلد اول( دستگاه زمان) و جلد دوم ( نجات زمين)توسط انتشارات آرنا چاپ شده است.
كتاب ها در طاقچه و كتابراه نيز به صورت الكترونيكي گذاشته شده اند. نوشتن كتاب سوم هم تازه تمام شده ولي هنوز براي گرفتن مجوز اقدام نكرده ام.
تمايل دارم كتابهايم به صورت صوتي(نمايشنامه اي) تهيه شوند.ممكن است بفرماييد هزينه تهيه كتاب به چه صورت محاسبه مي شود؟
جلد اول: ٣٤٨ صفحه رقعي
جلد دوم :
٤٥٤ صفحه رقعي
گزیدهای از متن کتاب: در آنجا خانمی با خوشرویی به او خوشآمد گفت و لباسی سفید با شمائلی با بند آبی کمرنگ به او داد. آنیتا تشکّر کرد و لباس را تحویل گرفت. دیوید او را به محلی که اتاقکهایی مثل اتاق پرو داشتند، برد. آنیتا داخل یکی از آنها شد و لباسش را پوشید و همراه دیوید به سالن ناهارخوری برگشت.
درسالن متوجّه شد افرادی که شمائلهایی بارنگهای مشابه دارند دور میزهای مشترک نشستهاند. دیوید آنیتا را به سمت میزی که دو دختر و یک پسر تقریباً همسنوسال آنیتا نشسته و شمائلهایی با نوارهای آبی بر گردن داشتند، راهنمایی کرد.
آنیتا سلام کرده لبخندی زد و نشست. دیوید که هنوز ایستاده بود گفت:"آنیتا من باید بروم، برای تو آرزوی موفقیت میکنم. امیدوارم که بهزودی دوباره یکدیگر را ببینیم." تازه آن زمان بود که آنیتا متوجّه شد که لباس دیوید یکسره سفید است و نواری ندارد. از او با دستپاچگی خداحافظی کرد. ولی اصلاً دلش نمیخواست دیوید او را تنها بگذارد.
دختری که کنار آنیتا نشسته بود، با لبخندی دستش را جلو آورد و گفت:"سلام. من آیدا هستم." او با چشمان سیاه و جذّاب و مژههای بلندش به آنیتا خیره شده بود و صورتش دوستانه به نظر میرسید.
آنیتا لبخندی زد و با او دست داد و گفت:"من آنیتا هستم و از آشناییات خوشوقتم."
آیدا به کناردستیاش که پسری با موهایی قهوهای کمرنگ، پوستی گندمی و چشمانی نافذ و گیرا بود، اشاره کرد و گفت:" او هم اریک است."
دختر زیبایی هم که کنار اریک نشسته و چشمانی عسلی و موهای خرمایی داشت، گفت:"من هم آرمیتا هستم. ما از دیدنت خوشحالیم. چند روز است که منتظرت هستیم."
آنیتا با تعجّب گفت:" واقعاًًًْْ؟ امّا شما از کجا میدانستید که من قرار است بیایم؟"
آیدا گفت:"بعداً میفهمی. تو امروز آمدهای اینطور نیست؟"
آنیتا گفت:" تقریباً، درواقع دیروز رسیدم امّا ... دقیقاً مطمئن نیستم. آه خواهش میکنم ممکن است بگویید اینجا کجاست؟ من چطور اینجا آمدهام؟"
آرمیتا خندید و گفت:"دوست من عجله نکن همهچیز را میفهمی. من و آیدا و اریک باهم رسیدیم و حدود دو ماه است که اینجا هستیم. البتّه تا زمان شروع کلاسها هنوز یک ماه دیگر فرصت باقی است. کلاسهای درس از ماه اکتبر شروع میشوند. احتمالاً تو هم مثل ما جلسات آمادگی خواهی داشت و مطمئناً به خیلی از سؤالهایت جواب داده خواهد شد."
کسانی که تا کنون به این کتاب پیشنهاد خوانش دادهاند:
شادی پدیدار
پیشنهادهایی که صاحب امتیاز کتاب ارائه کرده است:
—