از: ژوئن به: آگوست
از: ژوئن به: آگوست

انتشارات: نشر فاناگوریا (نشر شخصی در ایتالیا)
تعداد صفحه: ۲۷۸
ژانر: رمان، نوجوان، روانشناسی
جنسیت صدای مناسب: هرکدام
سن صدای مناسب: کودک، نوجوان
درباره‌ی کتاب: درباره کتاب: داستان از: ژوئن به: آگوست درباره ی زندگی کودکی ترنسکشوال به نام ژوئن لی است که در طول دوران کودکی و نوجوانی اش با دوستش، یک شخصیت دوست داشتنی با هویتی نامعلوم و مرموز، به نام آگوست نامه نگاری می کند. آن دو در طول نامه ها بزرگ می شوند، دوستان تازه ای پیدا می کنند و یاد می گیرند که به خود و به زندگی عشق بورزند، انسان ها را به همان صورت که هستند دوست داشته باشند و حتی اگر دیگران آنان را قضاوت می کنند، بتوانند دیگران را ببخشند و آنها را قضاوت نکنند. خواندن نامه های صمیمانه ی این دو به یکدیگر، که با بیانی ساده و گهگاه کودکانه، که به سمت دوران بلوغ آنان رو به پخته شدن می گذارد، می تواند برای شما روزی شیرین و به یاد ماندنی رقم بزند و پایان خوش آن به روح شما آرامش بدهد. این کتاب برای تمام کسانی که به هر نحو با هویت خود درگیر هستند، برای کسانی که نمی توانند خود را ببخشند و دوست داشته باشند نگاشته شده است و سیر تغییرات روحی یک ترنس سکشوال مبتلا به اختلال تجزیه هویت را رقم می زند که برای تمام عزیزانی که با این موضوعات درگیر هستند، یا برای کسانی که در شمار دوستان و اطرافیانشان دستکم یک ترنس سکشوال را می شناسند، مناسب است. هدف اصلی نویسنده از نگارش این کتاب، کمک به درک شدن این عزیزان توسط جامعه و دیگران است و کمک به آنان، تا خود را همانگونه که هستند، دوست داشته باشند. خط داستانی: از ژوئن به آگوست، داستان دو کودک همبازی است که اتفاقات تلخ و شیرین زندگی شان، از زبان نامه های لطیف و صمیمانه آن دو به یکدیگر روایت می شود. در مسیر نامه ها، دو کودک رشد می کنند، به بلوغ می رسند و دوستانی تازه پیدا می کنند. اما دست زمان پیاپی آنها را از همدیگر دور می کند و برای سالها، همدیگر را نمی بینند. با گذر از فصل بلوغ، ژوئن مانند حشره ای در تار عنکبوتی از دروغ هایی که احاطه اش کرده اند، به دام می افتد و آگوست، مجبور به تن دادن به چیزهایی می شود که از آنها عمیقا نفرت دارد. رشته طناب ارتباط روحی میان آن دو تا مرز گسسته شدن پیش می رود و تنها راه دوباره بافته شدن آن، افشای حقیقتی است که سالهاست در اعماق حافظه آنان خاک می خورد. آیا ژوئن و آگوست، سرانجام یکدیگر را خواهند دید؟ لینک کتاب در نشر فاناگوریا: https://phanagoria.ir/product-category/novel/inspiring/
گزیده‌ای از متن کتاب: در اون لحظه حس می کردم که همه چیز یه رویاست. باور داشتم اگر چشمهام رو باز کنم می تونم مامان و بابا رو ببینم که با کیک تولد و یک جفت کفش فوتبال بالای سرم ایستاده اند و مادربزرگ همونطور که کنار تختم نشسته گونه ام رو می بوسه و همونطور که سرم رو نوازش می کنه بهم می گه که همه چیز یه کابوس بوده، یه خواب بد... زیر لب به همراه اونها آواز تولد رو زمزمه می کردم و همونطور که احساس لمس دستهای زمخت و پیر مادربزرگ روی صورتم به دستی نرم و کوچک تغییر می کرد، بی اختیار چشم هام رو باز کردم، لولو. دخترجوونی با پوستی آفتاب سوخته و موهایی که دو طرف سرش بافته بود، بالای سرم ایستاده بود و اشکهام رو از سر کنجکاوی بررسی می کرد. به چرخ دستیش نگاهی انداخت. آهی کشیدم و قبل از اینکه بگم ممنونم و چیزی نمی خوام، کلوچه ای کشمشی به طرفم پرت کرد و در حال گفتن " هی، پسر، تولدت مبارک! " لبخندی به صورتم پاشید و ناپدید شد. لبخندی زدم و کلوچه رو به خودم فشردم، ژوئن. اون کلوچه چیزی بود که درست حالا بهش نیاز داشتم، چیزی که من رو وادار می کرد به جلو برم. می دونستم که دیگه هیچ راه برگشتی ندارم. من حالا یه غریبه بودم، یه مسافر. اجازه داشتم که به هر جائی برم... اما اجازه نداشتم که برگردم. اون کلوچه من رو از خیالات شیرین گذشته ام که هرگز واقعیت نداشتند، جدا می کرد. با رسیدن ساعت 12، از قطار پیاده شدم. جائی رو نداشتم که برم، و هیچ عجله ای هم نداشتم، لولو. برای همین روی سکوهای انتظار، روی صندلی های رنگ پریده که از تابش آفتاب گرم شده بودند، نشستم و به رفت و آمد قطارها خیره شدم. بغضی همه وجودم رو گرفته بود و بیشتر از هر زمان دیگه ای، احساس می کردم که تنهام. حس می کردم روی سیاره ی بیگانه ای فرود اومده ام؛ در جسمی اشتباهی فرو رفته ام و درست در زمان و مکانی اشتباه، از اینجا سر در آوردم... تنهای تنها؛ درست مثل موجود کوچکی که همین لحظه روی زمین فرود اومده باشه. من اینجا بودم؛ روی صندلی های گرم و رنگ و رو رفته ی سکوی انتظار قطار راه آهن، و همونطور که آفتاب بهم می تابید و مشغول خوردن کلوچه کهنه ای بودم که طعم مزخرف صابون و وانیل می داد و کشمش های خشک شده اش به سختی جویده می شدند؛ با خودم فکر کردم این بهترین هدیه ی تولدی ست که تا به حال گرفته ام.

کسانی که تا کنون به این کتاب پیشنهاد خوانش داده‌اند: مریم محمدی
پیشنهادهایی که صاحب امتیاز کتاب ارائه کرده است: