داستان من کیستم؟؟
اثر
عطیه چک نژادیان
تعداد صفحه: None
ژانر:
جنسیت صدای مناسب: زن
سن صدای مناسب: جوان
دربارهی کتاب:
گزیدهای از متن کتاب: به آسمان می نگرم و خود به وضوح حس می کنم ندای نسیم را در اوج سکوت، پشت هیچستان به دنبال خودم میگردم. آری من سالهاست در سرزمین گمشده ها در میان آلاله های باستانی خودم را گم کرده ام به راستی من کیستم این تنی که به سوی لحظه توحید پیش میرود و ساعت همیشگی اش را با منطق ریاضی تفریق و تفرقه ها کوک می کندکیست؟به آفتاب سرانجام خیره می شوم که در یک زمان واحد بر هر دو قطب ناامیدی تابید. شروع به حرکت می کنم از خانه خارج می شوم تمام شهر را زیر پای تاریخ طی میکنم شهر پراست از انسان نه ببخشید پر از جنازه های به ظاهر خوشبخت جنازه های ملول جنازه هایی که خود قبل از شناخت خود ابتدا به شناخت اطراف خود پرداختند شهر ارواح انسان نماها ست شهری پر از هیچ و سرشار از تهی.... ناگهان صدای داد و فریاد مردم مرا به وجد میآورد سرم را می چرخانم در آن طرف خیابان مردی بر اثر تصادف جانش را از دست داده است چه تلخ وناراحت کننده است از دست دادن جان، ولی ناگهان سوالی در ذهنم به وجود میآید من در عجبم که چرا در این همه سال که شناخت انسان به زیر چرخ های زمان له شد هیچ کس حتی ذره ای ناراحت نشد و از خودش نپرسید که من کیستم؟ از صحنه تصادف دور میشوم از خیابان عبور می کنم به سوی کوچه رشد میروم این کوچه را بیشتر از همه جا دوست دارم زیرا از سنگ فرش بهار پوشیده شده است چرا که در این کوچه همه ی ابرهای تیره پیغمبران آیههای های تازه رشدند، شاید روزی رشدشناخت هم از این کوچه شروع شود حالم بد است از این همه سوال بی جواب خسته شدم احساس می کنم دیگر خودم را نمیشناسم شدم شبیه غریبه آشنا نفس ها به شماره افتاده و دیگر توان پلک زدن هم ندارم کنار مجسمه انسان دارای دوبال که به رنگ سفید است می ایستم صدای زنگی در گوشم نجوا می کند دیگر توان ایستادن ندارم ناگهان همه جا جلوی چشمانم تیره و تار می شود و دیگر هیچ....
کسانی که تا کنون به این کتاب پیشنهاد خوانش دادهاند:
—
پیشنهادهایی که صاحب امتیاز کتاب ارائه کرده است:
—